بیست مهر عروسی مهدی،یاسین هم بود،ما دیرتر از بقیه تالار رسیدیم نزدیکه نه،موقع برگشتن ،وقتی از پله های سالن پایین اومدیم تو حیاط تالار،یاسین خیلی گریه می کرد،شیر می خواست. برای همین من رفتم تو ماشین دایجون عباس که اون نزدیکی بود.دایی اینها خواستن حرکت کنن که ما هم با اونها زودتر از بابا یی و ماشین عروس ،رفتیم خونه.
|